🌱هنوزهم خوشبختم🌱

🌱هنوزهم خوشبختم🌱

🌸http://www.darkenareto..ir

با سلام و عرض ادب به خوانندگان عزیزم
گوشه ای نشسته است.دستها در بغل افسرده و غمگین ، چشمها بی نور وبی لبخند .هوا سرد است،دخترک ترسان ولرزان با زبان بی زبانی حال وروزش را در نگاهش می ریزد تا دردش را با عابران قسمت کند.از میان انبوه جمعیت راه باز می کنم و نزدکش می روم.تنها نشسته است،می گویم :اینجا چه می کنی؟ با پدرم آمده ام. برای چه آمده اید؟مامان وبابام خیلی با هم دعوا می کردند،آخرش بابام اورا آورده اینجا تا دیگر با هم دعوا نکنند.پدرت کجاست؟رفته سیگار بخرد ،گفته اگر ساکت بنشینم و از جایم تکان نخورم برای من هم خوراکی می خرد.به به ،چه دختر خوبی!چند سال داری؟ شش سال.مامان را بیشتردوست داری یا بابا را؟هردو تا را دوستدارم ،مامان برایم لباس می دوزد،غذاهای خوشمزه درست می کند،بابا هم برایم اسباب بازی می خرد،خوراکی می خرد و مرا به گردش می برد.
حرف کودک به پایان نرسیده بود که پدرازراه می رسد و می گوید: شیرین بیا برویم.بابا بابا این خانم به من شکلات داد.مگرنگفتم با غریبه ها حرف نزن!

مرد با غیظ نگاهم می کند.به او می گوفتم که منظورم چیست وپس از اینکه خودم را معرفی می کنم،کمی آرام می گیرد.پی ازکمی این پا وآن پا کردن می نشیند وبه فکر فرو می رود.فرصت را غنیمت شمرده می پرسم : چرا می خواهید از همسرتان جدا شوید؟مجبورم ،به خاطر خودش ،او باید برود.با هم مشکلی دارید؟ اگرروی کره ی ،زمین یک فرشته وجود داشته باشد او زن من است .خدا می داند که خیلی دوستش دارم .اگر دارم چشمهایم را می بندم و قلیم را پاره پاره می کنم فقط به خاطر خودش است.

اگر دوستش دارید،اگر مشکلی ندارید،پس چرا...؟
پس چرا دارم این حماقت را می کنم ؟آره منظورتان همین است؟نه ولی آخر...
می دانم گیج شده اید،خودم هم گیجم ، نمی دانم کاری که می کنم درست است یه نه؟جواب می دهد یا نه ؟ اما چاره ای دیگری ندارم .اگرمی خواهید از سیر تا پیاز قضیه را برایتان تعریف کنم باید یک قوی به من بدهید.
چه قولی؟
این مطلب راوقتی چاپ کنید که ما از هم جدا شده باشیم .نمی خواهم اودستم را بخواند.
راستش من اصلا نمی فهمم راجع به چه حرف می زنید؟
من وسهیلا دخترخاله و پسرخاله هستیم ، از بچگی عاشق هم بودیم ،اینکه با وجود چه مرارتهایی با هم ازدواج کردیم بماند،اما بالاخره ازدواج کردیم .خدا می داند که همیشه خودم را خوشبخت ترین مرد روی زمین می دانستم  و می دانم ،حتی الان چون این چند سال همجواری با فرشته ای مثل سهیلا به اندازه یک عمرمرا کفایت می کند.داشتم می گفتم،خدا زندگی شیرین ما را با وجود شیرین خانم حلاوت بیشتری بخشید.
دستهای لرزان مرد روی سر کودک می لغزد واشکهای خود را پنهانی می زداید وادامه می دهد...ادامه دارد...
با تشکراز شما عزیزان که مطالب این سایت را می خوانید

تعداد بازید: 1252     تاریخ ثبت: 1395/11/21

پیشنهاد ما به شما