😔طبیعت من پویاست.😔

😔طبیعت من پویاست.😔 💐http://www.darkenareto.ir💐

دختری هستم بیست ویک ساله که دوسال پیش دیپلم گرافیک گرفته ام .در سال اول دبیرستان متوجه بی اعتماد ی پدر و مادرم نسبت به خودم شدم که شکی بی اساس بود. من به خاطر مسائل مذهبی و حفظ آبروی خانواده هیچ وقت قصد سواستفاده از اعتماد آنها را نداشتم .اما در راه رفت و آمد به مدرسه متوجه شدم والدینم تعقیم می کنند که به گفته ی خودشان به خاطر خودم بود.
مشاور گرامی ، تا آن سال وضع درسی ام خیلی خوب بود اما در سال اول دبیرستان به خاطر این مسائل تجدید شدم.هر جا می خواستم بروم می گفتند باید با تو بیاییم چون ممکن است دروغ گفته باشی .این در حالی بود که من تمام سعی ام را می کردم که با آنها صادق باشم .به خودم می گفتم چرا باید کار نکرده را به من نسبت دهند پس من باید کاری انجام دهم تا بی اعتمادی شان دلیلی داشته باشد.به همین دلیل با پسری آشنا شدم که یک سال از من بزرگتر بود.البته احساس بدی داشتم .خود را خیانتکار به خانواده می دیدم .اما بی اعتمادی شان از درون مرا می خورد . خوشبختانه آن پسر آدم خوبی از آب درآمد و ما علاقه ی زیادی به همدیگرپیدا کردیم . اما متاسفانه مردم شهر ما به کار هم کار دارندو همیشه پشت سر دیگران حرف می زنند .وقتی من می گویم به حرف آنها اهمیت نمی دهم پدرومادرم می گویند : باید بروی ودر بیابان زندگی کنی. آنها نمی دانند بی اعتمادی شان چه ضربه ی کشنده ا یبه من وارد کرده و اگر آن پسر، فرد سالمی نبود چه بر سر من می آمد .او به من امید داد  تشویقم کرد تا خوب درس بخوانم .من ا زکودکی آرزو داشتم به دانشگاه بروم اما وقتی به مشاور مدرسه مان اعتماد کردم وموضوع دوستی ام را گفتم ، به خاطر سو تعبیر او و مطلع شدن خانواده امف در جهنم گرفتار شدم.این پسر آخرین روزهای خدمتش را می گذراند و می گوید سال آینده به خواستگاری ام می آید ولی شغل مناسبی ندارد و می گوید حتما خانواده ات جواب رد می دهند.به همین خاطر وقت می خواهد تا دنبال کار برود .من شش سال است که او را می شناسم و به حرفش ایمان دارم .اما نمی توانم شرایطی را که خانواده ام درست کرده اند تحمل کنم . آنها دیگر به من اجازه ندادند تنها بیرون بروم وحتی در کنکور شرکت کنم .طبیعت خدادادای من پیشرفت وترقی است.من نمی توانم راکد بمانم وبعد با کسی که آنها می گویند خوب است ازدواج کنم .به همین دلیل همه خواستگارهایم را درانتظار او رد می کنم.چند روز پیش از یک از دوستانم شنیدم که همه همکلاسی هایم دردانشگاههای آزاد و دولتی درس می خوانند واین در حالی است که وضع درسی من از وضع تحصیلی خیلی از آنها بهتر بود .از آن روز به بعد ، بیشتر احساس افسردگی می کنم و تا خبری از پیشرفت کسی می شنوم وحالم بدتر می شود .من کاملا نا امیدم  وهمشه به انتقام از کسانی که آینده ام را از من گرفتند فکر می کنم.خواهشمندم راهی پیش پای من بگذارید آینده ی بدون دانشگاه برای من یعنی مرگ و من چطور می توانم روزها و شب های را پشت سر بگذارم .تمنا می کنم با راهنمایی تان مرا به زندگی بر گردانید.ادامه دارد....
منبع:راه زندگی

تعداد بازید: 1003     تاریخ ثبت: 1396/01/03

پیشنهاد ما به شما