⚜️سپیده ای رو به غروب3⚜️

⚜️سپیده ای رو به غروب3⚜️ ⚜️http://www.darkenareto.ir⚜️

سلام دوستان گلم
درادامه داریم:
دیگر شب وروزم یکی شده بود .به مشاور مراجعه می کردم .زیر نظر دکتر،دارو می خوردم اما باز هم نمی توانستم با خودم کناربیایم وقبول کنم که بچه ام نمی خواهد مرا ببیند .دوستانم می گفتند :خیال کن سپیده و شوهرش به خارج رفته اند و امکان بازگشت هم ندارند .اما من نمی توانستم خیال کنم .دخترم دو تا خیابان آن طرف بر زندگی می کرد وهنوز خیلی بی تجربه بود.
خیلی نذر ونیاز کردم تا برگردد .هر با رکه تلفن زنگ می زد یا کسی کلید می انداخت دلم هری می ریخت پایین.فکر می کردم سپیده است.اما او نیامد تا روز مادر.راستش خیلی پکر بودم.ازصبح تلویزیون و رادیو را خاموش کرده بودم .نمی توانستم حرف های مردم درباره ی مادر را بشنوم و به سپیده فکر نکنم .یک سری از کاست های قدیمی را در آورده بودم وبا گوش کردن به آنها وتمیز کردن خانه  وقتم را می گذراندم که در زدند .از پنجره آشپزخانه نگاه کردم؛زن جوان لاغر اندامی با دسته گلی دم در بود.
یک لحظه نشناختمش ولی وقتی سرش را بالا کرد،دیدم سپیده ی خودم است .چقدر ضعیف شده بود.
نفهمیدم چه طور در را باز کردم وتوی پله ها اورا در آغوش گرفتم .هر دویمان گریه می کردیم ومن می دیدم که دخترم در این شش ماه چقدر پیر و شکسته شده و پوستی بر استخوان .با این همه با خوشحالی از زندگی اش می گفت.از شوهرش وبقیه .اما من در حلقه ی کبود زیر چشم هایش که زیر کرم پودر پنهان کرده بود،می توانستم رد اشک های شبانه اش را ببینم .مطمئنا دخترم خوشبخت نبود.
سپیده چیزی نمی گوید .هفته ای یکی دوبار به ما سر می زند وساعتی را تو اتاق دوره تجردش تنها می نشیند و بعد می رود.خیلی کم پیش می آید که کیا هم با او همراه شود.مگر عیدی باشد یا مراسمی که دامادمان را ببینیم .دخترم از همه چیز وهمه کس می گوید جز او وزندگیشان .به خدا، من آدم فضولی نیستم وقصد دخالت هم ندارم اما حس مادرانه به من می گوید که دخترم با مشکل یا مشکلات پیچیده ای روبروست ونیاز به کمک دارد.
عشق آنشین ویکباره ی او به مردی هفده سال مسن تر ، در شرایطی که انتخاب های به مراتب بهتری برایش وجود داشت ، .واقعا عجیب بود.سپیده می توانست با یکی از هم سن وسال های خودش ازدواج کند یا پسری  هم سطح از فامیل .اما او کیا را انتخاب کرد که نه ازنظر تحصیلی و نه از لحاظ فرهنگی و خانوادگی شباهتی به او نداشت.البته دختر من ،ا زبچگی دنبال کارهای متفاوت و روش ها ی جدید بود.مثلا اگر کتاب می خواند بعد از صفحه اول به صفحه آخر می پرید و سپس ازآخربه اول بر می گشت .او اعتقاد داشت که این طوری لذت بیشتری می برد و کمتر انتظارمی کشد .شاید تقصیر ما بو که قاطعانه رفتار نمی کردیم واز کنارکارهای عجیب  وغریبش بی تفاوت می گذشتیم .نمی دانم .ولی من وشوهر به هوای این که خلاقیت سپیده از بین نرود،آزادش گذاشته بودیم ،به حرص خصوصی اش احترام می گذاشتیم و همیشه سعی داشتیم مثل یک فرد بالغ و کامل با او رفتار کنیم .درحالی که حالا ، پس از این همه اتفاق ، دارم می بینم که دختر من ، هنوز روحیه و تجربیات یک نوجوان را دارد وبا این که سن شناسنامه اش بزرگ شده،اما از نظر ذهنید ، یک دختر هفده ساله است .دختری که در نخستین تصمیم گیری خود اشتباه کرده و جرات اعتراف به آن را ندارد.

تعداد بازید: 819     تاریخ ثبت: 1396/01/06

پیشنهاد ما به شما