💘عزیزترین خیانتکارقسمت سوم💘

💘عزیزترین خیانتکارقسمت سوم💘 💫💖http://www.darkenareto.ir💖

💫سلام دوستان گلم

در ادامه داریم:
رفتارش را زیر نظر گرفتم و بعد از بازگشت شهره از سفر متوجه شدم ساعت های به اصطلاح جلسات کاری شوهرم یکباره زیاد شدند .موبایلش هم که همیشه خدا خاموش بود و بهانه می آورد که در جلسه ی هیات مدیره ی شرکت نمی تواند تلفن همراهش را باز بگذارد.راستش می توانستم از طریق منشی شوهرم،ساعت جلسه ها را دربیاورم اما نمی خواستم موضوع شکم به بیرون درز کند و شخصیت مانی پیش همکارانش زیر سوال برود .پس،خودم بعد از رفتم بچه ها ثبت نام پدرام درمهد کودک ،مثل یک کارگاه تعقیتش کردم .روز اول مانی مثل بچه ی آدم به شرکت رفت ومن درگرمای تابستان با کمک کولر ماشین ونوشیدن مایعات فراوان توانستم دوام بیاورم ،تا ساعت شش بعدازظهر که مانی به تلفن خانه زنگ زد.خط را به تلفن همراهم انتقال داده بودم و مانی نمی دانست در خانه نیستم .گفت تا ده دقیقه ی دیگر بر می گردد ومن با عجله به طرف خانه رفتم تا پیش از رسیدن او رسیده باشم.
کارگاه بازی ام چهارروز دیگر هم طول کشید ومن همچنان به ایفای نقش زن بی خبر وکاملا مطمئن به همسرادامه دادم.روز پنجم ،حدود ساعت یازده ظهر،مانی از دفترش خارج شد،من هم دنبالش کردم.توی دلم دعا می کردم حدسم غلط باشد .ولی او راه خانه ی شهره را می رفت.
بالاخره رسیدیم .مانی سرحال و قبراق از ماشین پیاده شد و سوییچ را به نگهبان ساختمان داد تا ماشین را پارک کند وخودش هم بالا رفت.من ماندم ویک دنیا سوال.واقعا نمی دانستم از چه چیزی برای شوهرم کم گذاشته ام که او چنین رفتاری را در پیش گرفته ،من زیبا بودم ،تحصیلکرده ،خانه دار ،مهربان وحاضر به هرگونه فداکاری برای زندگی .این ها ویژگی هایی بود که مانی بارها به زبان آورده بودشان .ولی ...
یکباره فکرم مثل عقربه های ثانیه شمار به کار افتاد .نباید وقت را از دست می دادم .اگر می گذاشتم ومی رفتم به خاطر ترک خانه ،از حقوقم باز می ماندم  پدرام را هم به احتمال زیاد از دست می دادم .اما اگر می توانستم پلیس را خبردار کنم وگزارش قانونی به دادگاه ببرم،اوضاع به نفع من و فرزندم تغییر می کرد.
زنگ زدم به کلانتری و با وضع بدی که داشتم خواستم تا به کمک بیایند .خدا خیرشان بدهد .از خوش شانسی من بود که درمنطقه پلیس زن کار می کرد و آن خانم مهربان واقعا یاری ام داد.
نیم ساعت بعد ،هردویشان باز داشت شده بودند.به خانه رفتم و به برادر مانی تلفن زدم و گفتم که برای پیگیری کار و احتمالا گذاشتن ضمانت می تواند به کلانتری شماره ...مراجعه کند.اما او را به هیچ وجه به خانه نیاورد چون واقعا حالت جنون به من دست داده بود ونمی دانستم اگر او را ببینم چه بلایی به سرش می آورم.نمی دانم ،صدا و لحنم چه طور بود که برادر شوهر میانسالم  بدون ذره ای بحث ،حرفهایم را پذیرفت.
آخر شب ،مانی از خانه ی برادرش تلفن کرد حالت عجیبی داشت .انگاردرهم شکست بود.می گفت:یک سال است عاشق شهره شده وبا او ارتباط  دارد .می گفت:نمی دانسته با این احساس چه کند وچنان شیفته ی  آن زن بوده که همه چیز حتی زندگی مشترک و آینده ی بچه مان را هم از یاد برده .ولی حالا می خواهد او را ببخشم و...
نمی خواهم دراین شرایط تصمیم بگیرم .مواجه شدن خیانت همسر ودوستی صمیمی ام،ضربه ی سختی به من وارد کرده .فکرمی کنم باید تا زمان تشکیل دادگاه،صبر کنم با چند متخصص حرف بزنم و بعد ،در نهایت آرامش د رمحکمه حاضر شوم .اطمینان دارم ،قاضی حضانت یک پسربچه ی بی گناه را به هوسبازش نمی دهد.تمام

تعداد بازید: 752     تاریخ ثبت: 1395/12/12

پیشنهاد ما به شما